محل تبلیغات شما
شنبه موقع برگشت از شمال از همون ابتدا با ترافیک سنگینروبه رو شدیم یه جایی از مسیر ماشین ها هر چند دقیقه ای یک نیش حرکتی جلو میرفتند
یک قسمتش ،باربد توی ماشین خواب بود
یهو این گرررر گرفتگی امد سراغم دچار حالت بیقراری شدم
ما لاین چهارم ایستاده بودم ، روبه روی جایی که برای توقف ترافیک بوریم چندتا از این مغازهای سوغاتی بود همینایی که انواع زیتون ها ، ماست چکیده ، ترشی ، ترشک ، کلوچه و غیره دارند
حسن از قیافه تابلوم حالت گر ، گرفتیگم را متوجه شد گفت از ماشین پیاده شو، گوشیت را هم ببر برای خودت تو این مغازه ها بچرخ حال و هوات عوض بشه ما که یا در توقفیم یا مورچه ای حرکت میکنیم بالاخره هرجا در جاده باشیم زیاد با این وضعیت از تد دور نمیشیم
خلاصه پیشنهادش قبول کردم و رفتم برای خودم مغازه گردی ‌
یک ربع بعد تماس گرفت مریم زودتر بیا ، از مغازه ها دور نشدیم ولی باربد بیدار شده حسابی نگرانه کلافه ام کرده میترسه ما را پیدا نکنی
همش میگه ما داریم از مامی دور میشیم
خلاصه منم دیگه بیخال ادامه مغازه گردی شدم ، رفتم سمت ماشین ها که ماشینمون پیدا کنم
چون لاین چهارم بود باید میون اون همه ماشین شناسایش میکردم .
دوباره حسن زنگ زد که یه نشونی بده بگه دقیقا کجا هستند ، صدای غر غر باربد با حسن میومد ، حسن بهش گفت پسرم من دارم باهاش حرف میزنم الان ما را پیدا میکنه
نگران نباش
خلاصه منم میون چشم چشم کردن ماشین ها ، بعد از شش ، هفت دقیقه ماشینمون پیدا کردم
یعنی باربد توجهم جلب کرد الهی بگردم با اون پشت لب سبز شده اش با چشم های مشکی اش برعکس شده بود از پشت شیشه مثل یک پسر کوچولوی معصوم داشت پی من میگشت
نزدیک شدم نگرانی و استرس تو چشمهاش هویدا بود .
حسن گفت بیچاره ام کرده از خواب بیدار شده تا دیده نیستی کفش هاش پوشیده گفت من باید برم پی مامانم ، نمیشه بی خیال باشیم
هر چی گفتم مامانت بچه نیست خودش برمیگرده
گفته ما زیاد حرکت کردیم اون ممکنه ما را پیدا نکنه
گفتم عزیزم مادرت گوشی داره
گفته فکر اینو کن گوشیش آنتن نده و من نمیتونم قبول کنم که دنبال مامانم نرم .
دیگه حسن دیده ، اوضاع بیخ پیدا کرده اینم توی سن نوجوانی هست خیلی ما باهاش یکی به دو نمیکنیم
ترجیح داده زنگ بزنه که من بیام .
چون حسن یواشکی گفت اینقدر نگران شده بود و احساس مسئولیت میکرد دو دقیقه دیگه اگر نمیرسیدی شاید به تذکر من هم توجه نمیکرد و از ماشین پیاده میشد و می آمد دنبالت .
راستش بخواید هم از این حس مسئولیتش و توجهش کلی تو دلم ذوق کردم از اینکه حس میکنه الان بزرگ شده و باید به عنوان جنس پسر از من که زنم مراقبت کنه و شهامت و اعتماد به نفس اینو داره که توی اون آشفته بازار بدون ترس برای خودش ، بیاد دنبالم بگرده
چند روز پیش هم میخواستیم با هم بریم انور خیابان امد سمت قرار گرفتنش بامن عوض کرد ،سمت ماشین ها ایستاد گفت من اینجا بیاستم که خطرناک تر است مراقب تو باشم
گفتم من قربون تو برم الهییی که اینقدر مهربون و مرد شدی ( هرچند که همیشه ، همیشه توی رد شدن خیابون این کار من براش انجام دادم و گاهی هم گفتم بزار انور من بیاستم چون خطرناک تره )

و همچنین در کنار خوشحالی از توجه باربد باز یک مقدار دلم برای بی تابی هاش و استرس های اینجوریش ناراحت شد
چون قبلا گفتم باربد به خاطر دوران بیماری من و کابوس از دست رفتنم آسیب های زیادی خورد بخشی از نگرانی و بی قراری فعلیش برمیگرده به اون زخم آسیب دوران بیماریم که با این شرایط مشابه آشفته اش میکنه
میپذیره توی خوشی من مثلا تنها برم آنتالیا ، مسافرت و مهمانی برم اما تا یک مقدار ناخوش میشم یا شرایط طوری باشه که حس کنه ،در امنیت نیستم و ممکنه خطری منو تهدید کنه سری اون سنسورهای تجارب نگران کننده اش،فعال میشه
درسته قدش از من بلندتر شده ولی هنوز دل کوچولوش، مامانش میخواد که باشه تا خاطر و خیالش امن بمونه

از حس مسئولیت باربد دلم براش ضعف رفت ولی .....

یک دفعه ایی جور شد آمدیم شمال

چنان نمای که هستی

، ,ماشین ,ها ,حسن ,هم ,پیدا ,ماشین ها ,را پیدا ,ما را ,گفت من ,مغازه گردی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عکس های پروفایل پسرانه خفن خاص و دخترانه زیبا و غمگین برای تلگرام cessmarmittcred :D تکنولوژی برق Judy's site Daniel's collection Henry's site Feels good چهار پر فناوری اطلاعات